روزهاي جواني من

این روزها من درگیره مشکلا کارم هستم و وقت نوشتن خاطراتم را ندارم ، این روز ها در کسب و کارم اتفاقات زیادی افتاده که اگه بخوام بنویسم یه د بیست صفحه ای میشه ولی خلاصه می نویسم . شهرام برادرم و ژیلا خواهرم به تازگی عضوی از مجموعه کاری ما شدن ژیلا حساب دار و شهرام ناظر کار های کارگاهی ما شده ، راستی ما در ظهیرالاسلام یه کارگاه گرفتیم و دفتر قبلیمونو پس دادیم این استراتژی من بود که با ورود به بازار در آمدمون بالا تر میره و زودتر پیش رفت می کنی.الان یک ماهی هست که اینجا مشغولیم وضع بازار خیلی خرابه و این در و اون در میزنیم که چک هامونو پاس کنیم ، من یه اشتباهی تو محاسباتم کردم فکر میکردم با اومدن ا روزهاي جواني من ...ادامه مطلب

سلام من امير هستم و اميدوارم بتونم با خاطراتم يك وبلاگ خوب و مفيد بسازم . اسم من امير هست و پسري بيست و چند ساله كه زندگي او سراشيبي و سرازيري هاي زيادي داشته است ، من در يك خانواده پر جمعت كه داراي پنج فرزند ميباشد زندگي ميكنم و من بچه آخر اين خانواده هستم و همچنين داراي سه برادر و يك خواهر هستم . اسم پدرم سيروس و مادرم عذرا مي باشد ، من در يازدهم شهريور ماه در سال ١٣٧٠ واقع در تهران بيمارستان مردم به دنيا آمدم و تا سن چهار سالگي در خانه هاي سازماني زندگي ميكرديم ، بله پدر من يك نظامي بوده است او در سال ١٣٧٤ خود را باز خريد نموده و از خانه هاي ساز ماني به س روزهاي جواني من ...ادامه مطلب